پیرمرد ثروتمند-سهراب- اظهارداشت: این اتفاق زمینه آشناییام با دخترجوان شد و پس ازآن چندین بار با هم تماس تلفنی داشتیم. چند باری هم به رستوران رفتیم. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه هفته گذشته بار دیگر شقایق، مرا به رستورانی دعوت کرد. بعد از شام هم گفت میخواهد خودش مرا به خانه برساند. بنابراین سوار بر خودرو پرایدی شدیم که دو سرنشین مرد هم داشت. یکی از آنها راننده آژانسی بود که همیشه همراه شقایق بود. آنها مردجوان دیگر را نیز دوست راننده آژانس معرفی کرده و گفتند او در بین راه پیاده خواهد شد. بعد هم همگی به راه افتادند اما ناگهان شقایق مسیر را تغییر داد و وارد اتوبان تهران -کرج شد. زمانی که با تعجب علت را پرسیدم 2 مرد جوان به طرفم حمله ورشده و مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. بعد هم با تهدید مرا به خانهای ویلایی درهشتگرد کشاندند.
پس از ورود به خانه دو مرد جوان به دستور شقایق مرا به تختی بسته و روی کمرم اسید پاشیدند که از شدت درد بیهوش شدم. زمانی که به هوش آمدم متوجه شدم از شقایق و کیوان خبری نیست و با التماس از مرد جوان غریبه خواستم آزادم کند. اما افسوس که التماس هایم کارساز نبود تا اینکه به او وعده پولی چند برابر پولی که قرار بود بگیرد، دادم. همان موقع او که با شنیدن این پیشنهاد وسوسه شده بود دست و پایم را باز کرد و من هم شبانه ازآنجا بیرون دویدم وخودم را به تهران رساندم.
خانم دکتر قلابی، مجری آدم ربایی
فردای آن روز بود که سهراب خود را به دادسرای جنایی تهران رساند و راز آدم ربایی و اسیدپاشی را برملا کرد. این درحالی بود که پیرمرد مدعی بود زمانی که به هوش آمده متوجه آثار باقیمانده جوهر روی انگشتش شده و احتمال میدهد آدم ربایان از او اثر انگشتی روی برگهای سفید گرفته باشند.
به دنبال این شکایت بازپرس «آرش سیفی» ازشعبه 4 دادسرای جنایی تهران دستور تحقیقات ویژه و بازداشت عاملان آدم ربایی را صادر کرد. ساعاتی بعد شقایق در مخفیگاهش بازداشت شد اما در نخستین بازجوییها منکر آدم ربایی شد و درحالی که خود را دانشجوی پزشکی و غریق نجات معرفی کرد، گفت وضع مالی خوبی دارد و نیاز به پول هم ندارد. دختر جوان درباره نحوه آشناییاش با مرد ثروتمند نیزگفت: «دو ماه قبل به خانه یکی از دوستانم در نیاوران رفته بودم که پرنده «کاسکو»ام به باغ خانه سهراب پرواز کرد. وقتی برای گرفتن پرندهام به آن خانه رفتم باب آشنایی ما بازشد.
ضمن اینکه به هیچ عنوان آدم ربایی را قبول ندارم؛ چراکه من ویلایی در هشتگرد گرفته بودم که برق آنجا مشکل داشت. سهراب میگفت که تخصص در برق دارد و میتواند مشکل ویلا را حل کند. به همین دلیل روز حادثه به همراه سهراب سوار بر خودرو آژانس شدیم تا به ویلا برویم اما در پمپ بنزین او به صورت ناگهانی ناپدید شد و بعد متوجه شدم که به خانهاش برگشته است و...
اعتراف به آدم ربایی با نقشه قبلی
درحالی که دختر جوان منکر آدم ربایی و اسیدپاشی بود دو همدست دیگرش ازسوی کارآگاهان مبارزه با جرایم جنایی پایتخت دستگیر شده و زمانی که با مدارک و شواهد پلیسی مواجه شدند به جرمشان اعتراف کردند. آنها شقایق را طراح سناریوی گروگانگیری و اسید پاشی معرفی کردند. بدین ترتیب با اعترافهای آنها شقایق نیز لب به سخن گشود و آدم ربایی را پذیرفت اما همچنان منکر اسیدپاشی شد.
دختر جوان جزئیات بیشتری ازاین ماجرا را افشا کرد.
سهراب را از کجا میشناختی؟
من اورا نمیشناختم؛ نامزد دوستم، بنگاه دار است. سهراب خانهاش را برای اجاره به بنگاه سپرده بود و نامزد دوستم به نام اردلان چند باری مشتری برایش برده بود. او به من پیشنهاد داد که با سهراب طرح دوستی بریزم و در فرصتی مناسب در خانه را باز بگذارم تا اردلان بتواند وارد خانه شود.
اردلان برای چه میخواست به خانه سهراب بیاید؟
می گفت میخواهد در باغ مخفی شود و در فرصتی مناسب از او اثر انگشت و امضا بگیرد. وضع مالی سهراب خیلی خوب بود و اردلان حتی میگفت حاضر است انگشت او را قطع کند تا بتواند اثر انگشت بگیرد. حتماً میخواست با اثر انگشت او اموالش را بالا بکشد. اردلان میگفت به سهراب مواد مخدر بدهیم تا او آلزایمر بگیرد و مدارک را برایمان امضا کندو...
پس کاسکو بهانه بود؟
بله، شگردی بود که اردلان به من یاد داد تا با سهراب ارتباط برقرار کنم. اما چون سهم کمی را به من میداد تصمیم گرفتم با اردلان کار نکنم و به همین دلیل از کیوان و خشایار برای این کار کمک گرفتم.
چند وقت بود که نقشه آدم ربایی را کشیده بودی؟
دو، سه ماهی برای اجرای این کار نقشه کشیده بودیم اما میانه راه پشیمان شدیم.
یعنی آدم ربایی نکردید؟
آدم ربایی کردیم اما وسط راه پشیمان شدیم.
بیشتر توضیح میدهی؟
آن شب به بهانه شام خوردن سهراب را سوار ماشین کردیم و به طرف ویلای هشتگرد رفتیم. اما در راه پشیمان شدیم، زمانی که به نزدیکی ویلا رسیدیم من و کیوان از ماشین پیاده شدیم اما یکدفعه متوجه صدای گاز ماشین شدیم. زمانی که برگشتیم دیدیم خشایار ماشین را برداشته و سهراب را فراری داده است.
از او سرقت هم کردید؟
می گوید که گوشی تلفن و مقداری پول دزدیدیم اما هیچ پولی برنداشتیم. همه آنها داخل ماشین بود.
اسید پاشی و ضرب و شتم را قبول داری؟
اسیدپاشی را که اصلاً انجام ندادیم. اما کیوان وخشایار زمانی که درماشین بودیم چند مشت و لگد به او زدند که بترسد.
با دو همدستت چطور آشنا شدی؟
هر دوی آنها راننده آژانس بودند.
زمانی که بازداشت شدی گفتی دانشجوی دکتری هستم؛ درست گفتی؟
زمانی که بازداشت شدم خیلی دروغ گفتم چون اصلاً تصور نمیکردم دستم به این زودی رو شود ولی حالا بشدت پشیمانم ومی دانم که اشتباه بزرگی کرده ام.امیدوارم ازاین مخمصه بزرگ نجات پیداکنم.
باورکنید شیطان فریبم داد.باخودم گفتم این پیرمرد حسابی پولداراست وفرزندانش هم درخارج ازکشورزندگی میکنند.پس با پولی که ازاومی گیریم میتوانیم یک عمرراحت زندگی کنیم اما افسوس که تمام این نقشهها کودکانه وسراب بود.